معنی محمد فیلی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
فیلی. (ص نسبی) منسوب به فیل که نام جد خاندانی است. (سمعانی). || به رنگ فیل. رنگی است میان خاکستری و سربی. کبود. (یادداشتهای مؤلف). در اصطلاح نقاشان امروز رنگ خاکستری بسیار روشن را گویند.
فیلی. (اِخ) ده کوچکی است از دهستان صفائیه از بخش هندیجان شهرستان خرمشهر که دارای 50 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
فیلی. (اِخ) یکی از طوایف قشقایی ایران که مرکب از 150 خانوار و مسکن آنها در اطراف شیراز است. (یادداشت مؤلف). ساکن ناحیه ٔ گاماسیاب و دره ٔ سیمره و ابریز هستند. (یادداشت دیگر).
لر فیلی
لر فیلی. [ل ُ رِ ف َ] (اِخ) طایفه ای از لران لرستان. یعنی لران ساکن اطراف خرم آباد که ناحیه ٔ فیلی باشد.
گوش فیلی
گوش فیلی. (اِ مرکب) قسمی گل.
فیلی یس
فیلی یس. [ی ِس ْ] (اِخ) یکی از بلاد شمال شرقی پلوپونزوس بوده که مردم آن نخست از نژاد آکائیا بودند. (از تعلیقات نصراﷲ فلسفی بر ترجمه ٔ تمدن قدیم فوستل دو کولانژ).
محمد
محمد. [م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) ابن محمد... رجوع به قطب الدین رازی محمدبن محمد شود.
محمد. [م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) ابن محمد... رجوع به ابومنصور مروی طوسی و محمدبن محمد... شود.
محمد. [م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) ابن محمد. رجوع به ابن نباته قاضی جمال الدین ابوبکر محمد... شود.
محمد. [م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) امام محمد باقر (ع)... رجوع به امام محمد باقر و باقر (امام محمد...) شود.
فرهنگ معین
(ص نسب) منسوب به فیل، آنچه که به فیل مربوط است، (ص.) رنگ خاکستری با ته رنگ آبی. [خوانش: (فِ لَ) [ع. فیله] (ص.)]
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) مانند گوش فیل، (اسم) درختچه ای از تیره کاکتوسها که دارای ساقه گوشت دار و شاخه های برگی شکل و مسطح است و گلهایش سفید یا قرمزند. میوه این گیاه خوراکی است. محل رویش گیاه مذکور در مناطق گرم است.
معادل ابجد
222